از رنجی که می برم .....

ساخت وبلاگ

چهارشنبه موقع خواب سرم را گذاشتم روی بالش و های های گریه کردم.صبح بغض داشتم.رفتم گلستان شهدا گریه کردم..

جمعه اما بدتر بود ..همش غروب بود ...بعد ظهر سرم را کردم زیر پتو و فایل دکتر شیری را پلی کردم و گریه کردم ...سرم درد می کرد ..مسکن خوردم و خوابیدم ...تو فایلی اخری که حرف می زد می گفت همه ما یک روز ارزو کردیم که کاش بمیرد ..نه اینکه برود ها ..بمیرد ..برای انکه تاب نداریم برود و با کس دیگر ببینیمش ..اما آنقدر زخم خورده ایم که می خواهیم بمیرد ..گفت ادم ها بعد طلاق هم دلشان تنگ می شود ...

دلم تنگ شده ..دستم را روی اتیش گرفته ام که پیام ندهم ..می فهمی دارم می سوزم و هی با خودم می گویم قطع تماس ..قطع تماس ...تو این دو روز سه بار فایل صحبت اخر را گوش دادم ..انجا که می سوزم ..انجا که اتش می گیرم از این همه نبودن ...اما دلم تنگ شده ..انقدر که دلم می خواهد بمیرم ...


کتاب رهش امیر خانی را تمام کردم ..نا امیدم کردم ...

کتاب همه ما مثل هم هستیم لیلی بخشی را تمام کردم ...یک رمان ..من این سبک کتاب را نمی پسندم ...با تمام قوت قلمش ...


خدایا ..اگه هستی یه چیزی بگو ..یه کاری به کن ...بذار بفهمم حواست هست ...حرف بزن با هام

بعدا نوشت : ...اذان صبح یه برام فیلمی فرستادند از حرم امام رضا ..ممنونم خدا :)ببخش غر غر هایم را ...این بنده ات فقط فقط تو را دارد 

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1397 ساعت: 2:42