چرا من خوب نمی شم ...

ساخت وبلاگ

چشم ها می بندم و فکر می کنم خدایا هستی ..هستی ...

فکر می کنم بالاخره تمام میشه این امتحان ...

به کلمه واخواهی نگاه می کنم ...واخواهی زدند و این یعنی سه چهار ماه دیگه دوباره جلسه تشکیل میشه..بعد دوباره جلسه تشکیل میشه ..جلسه ..جلسه ..فکر کردم یک سال سخت را پیش رو دارم ...

جمعه داشتم ازخیابان خودمون رد می شدم ..دیدمش ..داشتند با مادرش گل می خریدند.یک لحظه کوتاه ..جهان فروربخت ...خیابان انگار صاف نبود بالا و پایین می شد ..و من تو پیاده رو گریه می کردم .مثل دیوانه ها .مرا ندیدند ،مرا ندیدند.داشت زندگی اش را می کرد ..تیشرت سبزش را پوشیده بود و منتظر دستور مادرش دم گلفروشی ایستاده بود .شنبه که پیش مشاورم حرف می زدم .گفت حتما گل خواستگاری بوده .می خواست بخندم اما من دیگه نمی خندم...

دلم می خواهد قوی باشم اما خدایا ،درسته که تو امتحان الهی قدرت و توان من مطح نیست اما رحم کن ..

من همش شش ماه زن این ادم بودم .الان 9 ماه است .دارم اینجا می نویسم .9 ماه می دونی یعنی چی .یعنی کودکی به این جهان می اید .بعض دارد خفه ام می کند .عصر جمعه که نیست .حتی دلم تنگ نیست.فقط خستم .دلم یه خواب عمیق می خواهد.انقدر عمیق که وقتی بیدار شدم هیچی یادم نباشه دلم خوابی به اندازه اصحاب کهف می خواهد.اگه اتیش بود سوختم .زمان ان رسیده که رحم کنی و سیاووش از این اتش زنده بیرون بیاد ،اوردالی سوختن است .من تو اتیش میسوزم تا تو عیار صبرم را ببینی.خدایا به خاطر خودت کمکم کن .چم شده دوباره ؟.اشکام داره می ریزه .کوکو سبزی که پختم بوش می اید.کتاب قانون لعنتی ام بازه.من چم شده ...

 خدایا دوستت دارم ..من فقط تو را دارم ..هیچ کس پشتم نیست ..


روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 22:21