من هنوز زنده ام :)

ساخت وبلاگ

دیروز یکی از بدترین روزهای این هشت ماه بود ..به خودم نگاه می کنم که هشت ماه را گذروندم ..بیش از مدت زمانی که با او بودم ،درگیر نبودنش بودم..تمام دیروز گریه می کردم ..کم اورده بودم ومی خواستم فقط تمام شه ...ازبعد اون تلفن حالم بد شد.بالا اوردم و فقط افتاده بودم روی تخت ..استخاره کردم .. ..ارام تر شده بودم..صبح با یه وکیل  صحبت کردم ..دلم را گرم کرد که نترسم که حالا وقت گذشتن و رفتن نیست که ببینم تا کجا امده ام ..نمی دونم که تا کی می تونم قوی بمونم اما نمی خواهم که هر کاری خواست با من بکنه ...

تو دفتر ثبت الکترونیکی نشسته بودم .امده بودند برای طلاق توافقی و پیوسته دعوا می کردند .خانوده تو دخالت کردند ..نخیر پدر تو ..

پسره بعد از اینکه فهمید هزینه دادرسی را ..برگشت و از دختر پول خواست .دختر هم قبول نکرد ..پسر رفت ..به همین سادگی ..دخترتو پله ها داد می زد بعد چهار سال بازی در نیار من صد شصت تومان را  می دم .دوباره امد بالا ..بازهم دعواشون شد ..پسره جلوی همه دختر را زد و رفت ..از پله دوید پایین و سند ازدواج را با خودش برد ..دخترگریه می کرد و پشت تلفن برای پدرش تعریف می کرد ..مسئول دفتر بهش گفت المثنی قباله ازدواج اش را بگیره ..بدون اینکه هیچ اقدامی واسه مهریه کنه امده بود که برند برای طلاق توافقی و پسره این همه وقیح بود ...

راستش من ترسیده بودم ..از مردمی که کتک خوردن دختر را دیدند و هیچ کاری نکردند ..ترسیدم و فکر کردم اگه بگذرم همین جوری و بگم که بیاد بریم  و فقط جدا شیم ..می رسم به این روز ..به روزی که جلوی مردم این شهر با من روح روان من بازی کنه ..خوردم کنه ...نمی تونم ..نمی خواهم ....می خواهم تا جایی که می تونم قوی بمونم .خدا هست .داره همه چی را می بینه ...اینکه او بی لیاقت بود حالا واسه خیلی ها ثابت شده ..واسه تمام ادم هایی که حرف من و اون را شنیدند ..فکر می کنم هیچ وقت نتونم باوری که زا من گرفت را به خودم برگردونم ...خدایا هوام داشته باش ..خودت رها کن ..من قرار بده تو مسیر ..من می خواهم که فقط صبر کنم ...

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 197 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 13:23