آمدن بلد نبودی و گرنه من ..

ساخت وبلاگ

آمدن بلد نبودی و گرنه من برا آمدنت کم دعا نکردم 

سپیده امیدی

دوشنبه روز بدی بود ..انقدر بد که حتی اینجا نمی نویسم ...روز های بد تمام نمی شود ..موقع اذان مغرب نشسته بودم وسط پل چوبی ..باد می امد و اشکم می ریخت اما قوی شده بودم .از این همه شکستن قوی شده بوده ام حتی اگر قوی نشدم .به اندازه روز قبل ضعیف نبودم .تو ضربه  زدی ، رخم زدی و من خودم را در اغوش کشیدم ...

راستش هی می خواهم بنویسم و نوشتنم نمی اید ...


دنیا داره کار خودش را می کنه ...مثلا درست  به فاصله 50 قدمی اتاقم  ،کافی شاپی باز شده ..خاکستری ...حوصله عین و لام را ندارم که باهم برویم کافه ..درد من را نمی فهمند ...اینکه همسایه ادم کافه بشود اتفاق جالبی  است  اما برای من ..بی خیال ..من ادم تنها نشستن تو هیچ کافه ای نیستم ..ادم تنها سینما رفتن نیستم ..اما ادم تنها گریه کردن ،تنها راه رفتن ..تا دلت بخواهد هستم .

کاملا بی ربط 

چند شب پیش مست کرده بودند روبه روی خانه ..پدرم که رفته بود پایین ..تعارف کرده بودند ..پدر هم زنگ زد پلیس ..رفته بودند و شیشه ای خالی و ظرف چیپس و ماست مانده بود روی چمن ها ..این شهر میکده ندارد ..اما مست دارد ...

اسم حال این روز هایم حال خوب نیست ..نفس می کشم ..ولی قلبم واقعا درد می کند . واقعا تیر می کشد ..و من به این تیر کشیدن ،به گریستن های قبل خواب عادت کرده ام..دیشب خواب دیدم ..خواب کسی که رفت ..همین ! 

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 214 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:25