روز های که گذشت ...

ساخت وبلاگ

نشست روبه رویم و قهوه اش را خورد زخم زد ..زخم زد .. و تمام باد های عالم می وزید اشک هایم می ریخت و  توان ایستادن روی پاهایم  نداشتم..گفته بودم دعا کتید  اما من فقط نامردی دیدم ..رهایم کرد برگشتم تو کافه و بلند بلند گریه کردم ..زمان  ایستاده بود ..

دو روز بعد چمدانم را بستم از این شهر رفتم . ..تهران شهر بزرگی بود برای گریستن ..تو امام زاده صالح دعا کردم ..

روز سوم نشده بود که تلفنی زنگ خورد و سوار قطار شدم ..اصفهان که رسیدم ..شهر دوباره تنگ شد ..

خانه مادربزرگی که رفته بود و من نرسیده بودم ...سرطان سن ندارد فقط درد دارد ..

تکه تکه شد قلبم از نیش و کنایه فامیل ..از نبودنش ..از سئوال های این و ان ..تو کوچه تو تاریکی گریستم و پناه برذم تو اغوش پدر ...

غم تمام نمیشود .سال 95 گند ترین سال زندگی ام بود ..

دلم یک خواب عمیق می خواهد ..تب کرده ام ..و دارم می نویسم ..دکتر ب می گوید کم نیارم .می گوید بگذارم بفهمد که من بازیچه دست اون نیستم ..یک چیزهای هست که یادم نمی رود ..یک حرف هایی هست که از قلبم فراموش نمیشود.

اسپرسو ..اون کافه لعنتی ...جیب هایم ..تلفنی که زنگ خورد ..من نه فراموش می کنم نه می بخشم ..لیاقت نداشتی ..حتی لیاقت بخشیده شدن ..تکه تکه شدم ..اما هرچیز که مرا نگشد قوی می کند ..من می خواهم روی پاهایم بیاستم ...و می ایستم ..کی تمام میشه این روزها ...

خدایا داشتن تو تمام داشته من است رهایم نکن 

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : روز های بدی که گذشت, نویسنده : 6abanam2 بازدید : 179 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:25