حوالی بعدظهر

ساخت وبلاگ

نوشتن سخت شده است چون حوصله قضاوت شدن ندارم . قبل تر ها وبلاگ نوشتن بخشی از پروسه ارام کردنم بود درست مثل راه رفتن 

روز های عجیبی را گذاراندم و عمیقا معتقدم زندگی همه ادم  ها وجوه پنهانی دارد که درست در همان وجوه یا عمیقا خوشحال اند یا عمیقا غمگین .

وجوه پنهان من ادم غمیگن و خسته ای  است اما ظاهرم دختر قوی است که ادم ها بهش تکیه می کنند و امیدوارن حرفی بزند تا به نتیجه مطلوب خودشون برسند . یک حایی از دلم یک رابطه عاشقانه اشکار می خواهد اما جایی دیگری عمیقا خسته است و حوصله وجرات ندارد و خب کسی هم نیست که واقعا جدی خواستار رابطه باشد . سید تقی سیدی تو یک مجمع شاعرانه یک شعری را می خواند که عمیقا دوستش دارم 

 کسی واقعا باید مثل این شعر باشد اما نیست و ما عجلتا چایی می نوشیم ... 

چه باید کرد با چشمت که در تکرار این لذت

جدایى مى شود افسوس و ماندن مى شود عادت

بیا عهدی کنیم امروز، روز اول دیدار

اگر رفتیم بی برگشت، اگر ماندیم بی منت

تو باید سهم من باشی اگر معیار دل باشد

ولی دق داد تا دادت به من تقدیر بی دقّت

جوانی رفت و در آغوش تو من تازه فهمیدم

چه می گویند وقتی می کنند از زندگی صحبت

خودت شاید نمی دانی چه کردی با دلم امّا

دل یک آدم سرسخت را بردی، خداقوّت!

| سید تقی سیدی |

هنوز این جنازه به خاک نسپرده شده ( برای خودم )

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 12 خرداد 1401 ساعت: 9:42