فرناز خوشبخت است

ساخت وبلاگ

تقریبا همزمان عقد کردیم.دسته گل اون رز قرمز بود از من سفید.چند باری وقتی که سر شب نشسته بودیم تو ماشین و مثل همیشه هیج جا نمی رفتیم ، دیده بودمش،کفش پاشنه بلند می پوشید و می خندید.میم من را پیاده می کرد که برگرده پیش مادرش.اما همسر فرناز  تازه امده بود دنبالش ،صدای ضبطش همیشه بلند بود ...فرناز خوشبخت بود.امشب برایش شب یلدایی اوردند و من درست طبقه بالا گریه می کنم...

من حالم بد است ،نه به خاطر حسرت شب یلدا هایی که برای عروس می برند .حالم بد است چون درست بفاصله یک طبقه ،من بدبختم و او خوشبخت ...دنیا جای بی رحمی است ،امشب زیاد نوشتم .این دومین پست است اما ..شما ببخشید .حرف حسودی نیست .باورکنید ..

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 180 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:24