به بهانه 7 اسفند

ساخت وبلاگ

با غم از خواب بیدار می شم.

ساعت 9 شورای حل اختلاف.کارمندش وظیفه قانونی اش را انجام نمی دهد و الکی می خواهد مرا بفرستد جای دیگر ..و به کنایه هم می فرمایند شاید هم من سوادش را ندارم ..میرم پیش مدیر مجتمع با کارمند برخورد می شود ..کارم انجام میشود.به کارمند لبخند می زنم و در ظاهر هردو صلح را می پذیریم .دکتر الف را میبینم ..استاد مهربان لیسانس ام ..میپرسه  ورودی چند بودی خانم ابان ..میگم 90 ..پیر شدم ..میگه من پیر شدم ..به ریش های سفیدش نگاه می کنم و تو ذهن ام می گم ولی تا همیشه مهربون هستی  .می رم دادگاه ابلاغ جدید کاراموزی ام می گیرم. با دستور مرکز فعلا به خاطر کرونا کاراموزی ها معلق است.نامه کلانتری از شورا می گیرم.از این سر به اون سر شهر .خیابان بین مرز دوتا کلانتری است.کلانتری اول نامه را ارجاع می ده به کلانتری دیگر ..ان طرف شهر ...ساعت 2 می رسم خونه ...ناهار می خورم ..نوبت دکتر می گیرم . ساعت 5.30 از خونه می زنم بیرون ..کیک می خرم و می گویم رویش بنویسند ..وکیل جان روزت مبارک ..اسنپ می گیرم ..راننده هم نام میم است ...قلبم تیر می کشه ولی کنسل نمی کنم.می خواهم دیگه حساس نباشم.می رم دفتر ..نگهبان درب مجتمع می گه روزتون مبارک .وکیل سرپرست ام می گه چه کار قشنگی کردی.عکس می گیرد وچای و کیک می خوریم .اقای قاتل برائت خورده ..موکل وکیل سرپرست ام .با خانواده امده اند دفتر و می شینیم.حرف می زنیم که اگر تجدید نظر بخورد و کار بکشد به قسامه.یا قتل غیر عمد با تسبیب ...یک تکه کیک می برم تو بشقاب.می ریم پایین و می دهم به نگهبان مجتمع ...وکیل سپرست ام می پرسه از میم چه خبر ..قلبم درد می گیره ..هیچ ..هیچ ...ساعت 9: 45 دقیقه خانه ام ...

با غم روزم تمام میشه ...به خودم تو اینه نگاه می کنم ..چقدر دویدم ..چقدر حال دلم خوب نیست ...

 

من از کرونا نمی ترسم ..از زندگی می ترسم ..

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 2:26