بیست و شش سال و یازده ماه و ...

ساخت وبلاگ

 

چند سال است  از چند روز مانده به تولدم اهنگ یه روزی می اد خواجه امیری را گوش می دهم ...

دلم برای اون شبی که تولدم ،کهف شهدا بودم و تو تاریکی با ف این اهنگ را گوش دادیم و گریه کردم ، تنگ شده ..

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی...اولین وکالت ام را گرفتم ..اولین دعوا را برده ام ..طعم شیرین اولین حق الوکاله را چشیدم ..

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی...شکست را تجربه کردم ..گریه کردن و تنهایی راه رفتن را تجربه کردم ..

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی ...من درد زندگی را فهمیدم .دور شدم از خدا .نزدیک شدم.گم شدم.بی کس شدم.اما خدایا تو تمام درد ها را دیدی ..

این مدت  جمعه ها کوه رفتم و دیگه همایون شجریان گوش ندادم ...

از خودم بابت درس نخوندم راضی نیستم ولی بابت زنده بودن ام از خودمم ممنونم ...

تو سریال فرندز جویی واسه سی سالگی تمام بچه ها بغض می کرد ..حالا حس من است که دلم می خواهد از این روز فرار کنم ..

 

پ ن : تب دارم و سرما خوردم شدید ..برای خودم سوپ درست کردم ...دلم بارون می خواهد ..همین ..

 

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 113 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:18