ناامید

ساخت وبلاگ

قسمت ترسناک ماجرا اینجا بود که با وای فای  خونه وصل نمیشدم.فکر کردم اخرین خونه را هم از دست دادم تا امشب متوجه شدم با نت گوشی وصل میشه.احساس ناامید,ی دارم نسبت به همه چیز . کار ..درس ..زندگی ..از اینکه هنوز دارم درس می خونم روح ام فرسوده است. از اینکه کارم تعطیل می کنم که درس بخونم حس خوبی ندارم .از اینکه تکلیف زندگی ام معلوم نیست ناراحتم .از اینکه هر لحظه چیزی را از دست می دهم ناراحت ام ..دوباره شروع کردم به فرندز دیدن ...حالم خوب نشد ...عصر برف میبارید.دلم خواست که بریم تو خیابان ..خستم از حساب وکتاب کردن خیلی چیزها ...از اینکه شب یلدا نزدیکه حس بدی دارم.نمی دونم چرا با این قضیه کنار نمی ام که من هیچ جوره خوشبخت نیستم . امروز رفتم شهر کتاب و هیجان ادم ها واسه کتاب خریدن با تخفیف درک نکردم . مدت ها است که دیگه کتاب نمیخرم .دیگه برام جذاب نیست.دلم می خواهد یکی تو زندگی ام بود که میگفت نگران هیچی نباش ..هرطور شد باهم هستیم.چرا ادم کنار نمیاد با خودش و بپذیره گاهی نمیشه که نمیشه 

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 100 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:18