روز هایی که گذشت ...

ساخت وبلاگ
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:53

تو دلم انگاری رخت می شورن چراش را هم نمی دونم  حوصله ام نابوده  اکانت اجتماعی تمام ادم های رفته زندگی ام را چک می کنم  پیش دکتر ش اون هفته رفتم های های گریه کردم تهش بهم گفت مثلا ادم به تو چی بگه ..خودت مثلا باسوادی اینم وضعیت وکیل جامعه .. بعدم من اشکام جمع کردم و زدم بیرون .. الان فقط خالی ام بهش گفتم احساس میکنم ناکافی ام ..احساس می کنم دوست داشتنی نیستم ... گفتم اقای دکتر بیام دوباره ..گفت نه ...برو به داشته ها نگاه کن  من هرچی نگاه میکنم خالی ام  مثل امشب که دلم می خواهد یکی تو دنیا پیام بده و فقط بگه بین فلانی من هستم ... اما قسمت نمیشه ... تو دلم رخت می شورن ..یه وقت هایی میگم کاش گذاشته بودم میم بیاد حتی هموم هر چند ماه یه بار بهتر این وضعیت نبود .. خیلی خالی ام از همه چیز  ادم ها وقتی می فهمن یه بار جدا شدم انگار جذام دارم ... مامان میگه از شغلت می ترسن ...من اخه چه ترسی دارم ...چه می دونم ... روز هایی که گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 16:15

احساس بخشنده بودن ام از دست داده ام  عملا دادخواست و لایحه پرونده را برای همکارم می نویسم چون توانش را نداره اما پرونده اون هست قبلا به سادگی این کار را برای همه می کردم . الان این پسره که مال یه شهر دیگه است صرفا یه پرونده مشترک داشتیم هی زنگ میزنه سوال می پرسه حقیقت دلم نمی خواهد جواب دهم  یعنی معتقدم خوب برو بخون یادبگیر ساده ترین اش اینه که زنگ بزنی بپرسی بعدهم ما صنمی نداریم که تو از من هی می پرسی !  خسیس شدم انگار  ژل لب تزریق کردم .  احساس عدم رضایت مرا خواهد کشت  روز هایی که گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت: 1:56

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 11:17

صبح یه دادگاه مهم داشتم از اون دادگاه ها که هر وکیلی می‌توانست با نمدش یه کلاه معروفیت درست کنه ...اما بی سر و صدا رفتم اومدم قسمت دردناک اش این بود که حق الوکاله همکارم که وکیل معروف پرونده بود ده برابر من بود و کار خاصی هم نکرد ..از کلاس گذاشتن همکارهام خسته ام قشر ما یه جوری که همه خاطرات خفن از پرونده های خفن تعریف میکنن که به نظرم بالای ۹۰ درصد دروغ میگن  عصر یه تماس عجیب از همکاری داشتم که چرا تو اون پرونده استعفا دادیم وکیل یکی از متهمین پرونده بود ... این وسط ها های های گریه کردم ...من به اون قاتل هایی فکر کردم که قاتل نیستن و قتل گردن میگیرن اگه الان کسی بیاد این کار ازم بخواهد قبول میکنم..من جرات مرگ خودخواسته ندارم ولی هرچی زور میزنم زندگی ام هیچی نداره  حتی این دویدن برام مهم نیست ...پول و پرونده و دانشگاه هرچیزی برام اهمیت ندارد  همه کار کردن ام واسه اینه خدا دست جلو کسی دراز نکنه  که این جماعت نابودم کردن روز هایی که گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 10:56

کارم که تمام شد زنگ زدم الف گفت بیا خورشت کرفس دارم میپزم گفتم دوست پسرت می اد می خوره ..خندید..خندیدم در ظاهر اما چرت بود خنده ام .قبلش مسیر اصفهان به بهارستان را گریه کرده بودم و رفته بودم دادگاه ..مسیر برگشت هم گریه کرده بودم ..بی صدا ..یه جوری که نمی دونم چه جوری است اشکام میریزه ..انگار بدنم قدرت تاب اوری دیگه نداره .صبحونه نخورده بودم ....رفتم یه سیب زمینی گرفتم ...رفتم تو پارک ...یه جایی که فکر می کردم هیشکی 1. 30 ظهر نمیره ..اما دو تا فنچ عاشق اومدن ...بلند شدم اومدم خونه ..ناهار دیگه نخوردم تا الان که ساعت 9 شب و معده ام تیر می کشه ولی معده ام ترش می کنه و دهانم تلخه ...اشکام داره می ریزه ..ظهر یک دفعه خوابیدم ..منی که هیچ سابقه نداره بخوابم از ساعت پنج تا الان فقط زل زده بودم به لب تاب به زور یه تجدید نظر نوشتم ...احساس تهی بودن دارم ظهر به الف گفتم واقعا به زور روی پاهام بند هستم ..زنگ زدم یه جای نوبت گرفتم واسه 23 بهمن ..انگار صد سال دیگه است این 23 بهمن ..این ها می نویسم که بلکه ذهن ام سبک شه ... نمی دونم شاید همه این حال بدم مال نزدیکی 8 دی باشه .. روز هایی که گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 10:56

ساعت یک ربع به چهار بعدظهر است  من ساعت یک کشونده دفتر که مشت خلافکار به ظاهر ذی صلاح ببینم . تمایلی به قبول پرونده ندارم اونا هم تمایل به وعده دروغ دارن ... حال ندارم برم خونه ...میرم یه غذای چرب از مثلا رستوران مشهور نزدیک میگیرم ..مزخرف بود به نظرم.  تبلیغات کاری کرده که چندتا شعبه داشته باشه  بارون می‌آمد..دیشب و امروز دلم تنگه  یکم دست از سر خودم برداشتم ...می خواهم اشتباه برم مسیر را  شاید مسیر اشتباه به مقصد برسه  شایدم من درست و غلط هیچ وقت بلد نبودم  روز هایی که گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 3:34

من نیاز داشتم که با کسی حرف بزنم و احساس کردم کس خاصی برای حرف زدن ندارم 

عجیب بود ..همه بهم می گفتن این کار و رابطه اشتباه است ...خودم می دونستم اما داشتم زور می زدم 

دفعه اول  نبود که بیخودی زور می زدم ..الان ارومم انگار تکلیف ام با همه چی مشخص شده 

با خودم ...حداقل می دونم که دو نفر با من بازی کردن ..همین 

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 3:34

نفس ام سنگینه 

این خودم میفهمم که ربطی به آلودگی نداره به قلبم ربط داره 

پتو میپیچم دورم میرم تو هوا آزاد نفسم باز نمیشه 

قلبم سنگینه ..مشاورم نوبت نداره و من احساس عدم کفایت دارم در همه چی 

عنده پیام تو اینستاگرام بین دو اکانت خودمه 

خیلی اوضاع غم انگیزه 

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 13:19

بی پناه ترین حالت آدم اونجایی که وسط نماز اشک هات در میاد 

میبینی خدا 

تو هم پناهم نبودی 

حتی آدم قهر کردن باهات نیستم ولی ناامیدم کردی ...

وقتی اشک هام دیدی و سکوت کردی ...

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1402 ساعت: 13:37